حالِ عجیبی دارم
خیلی خستم ولی خیلی هم حوصله دارم
ناامیدم ولی انگیزه دارم
حالم بده ولی خوبم هست
از لحاظ ذهنی احساس خستگی میکنم
یه تفریح که فقط ذهنم مشغول یه چیز بیخود کنه و بعد برم ادامه کارهام
چیکارکنم؟
راهکار واسه خستگی ذهنی چیه؟
واسه یه خسته ی پرحوصله
واسه یه ناامیدِ امیدوار
سلام!
ترم پیش فکرمیکردم اگه همه ی درس های اون ترم پاس کنم ترم بعد آسونتره! درسته اگه درسی مونده بود کار رو سختر میکرد ولی این ترمم سختی های خودشو داره یه جوره دیگه.
تنها درسی که دارم مخلوطی از ۴ تادرس لیسانسه + کمی اضافه تر....اون ۴تا درس لیسانس خودشون درسای سختی بودن و ترکیبشون باهم خیلی سم شده! و درس سنگین و غولی ساخته که پاس کردناش با یه نمره معمولی برنامه ریزی و وقت گذاشتن و درس خوندنِ درست میخواد!
دوتا گروه آزمایشگاه گرفتم تدریس کنم!تجربه خیلی خوب و جالبیه!تا حالا که ۳جلسه گذشته دوست داشتم هرچند همه ی محاسباتم بهم خورده و خیلی بیشتر از اونچه که فکر میکردم ازم وقت و انرژی میگیره!
از طرف دیگه پروپوزال که حدود ۲ماه دیگه وقت داره و من که هنوز هیچ کاری نکردم!و استادم که پی کارای خودشه و نمیگه کجایی چیکار میکنی؟و....
خلاصه که خیلی سرم شلوغ شده ولی اینجور شلوغیا رو دوست دارم:))
امروز برای اولین بار سر دومین جلسه از تنها درسی که این ترم دارم حاضر شدم.استاد به قیافه بچه های جدید شناخت و اسمشون پرسید از جمله خودم:)
تعریف های خوبی ازش نشنیدم اما خوشم اومد ازش
اینکه یه درس خشک و سخت رو خشک پیش نمیبرد خیلی خوب بودوگرنه من که همون اول خوابم برده بود.
حتی از نوع درس دادنش هم خوشم اومد.
در کل دوسش داشتم در عین حال که سرکلاسش پرام ریخته بود از سنگینی درس و استادی که جلسه اول که اومده سرکلاس گفته عقبیم!!!
برای یه درس ۴ واحدی که تنها درس این ترمم هست باید ۳ روز در هفته برم دانشگاهزیبا نیست؟
اما تصمیم جدی گرفتم که سخت براش تلاش کنم و خوب بخونمش هم برای اینکه خوب یاد بگیرم هم برای اینکه به شدت به نمرهاش احتیاج دارم که معدلم ببره بالا.
چند وقته ذهنم درگیره اینه درس هایی که به هرصورت خوب یا بد گذروندم چرا اونجور که باید یادم نیست؟
چرا خوب نخوندمشون؟؟
برم که هنوز ترم شروع نشده کلی کار دارم...
یه کلاسی شرکت کرده بودم،استادش همیشه میگفت از منطقه امنتون خارج بشین.مثلا وقتی میرین رستوران نَگین همون همیشگی! از اون چیزهایی که همیشه میخوردین یکم پاتون فراتر بزارین و حاضر بشید یه انتخاب جدید داشته باشین!
من این صحبت ایشون گوش میکردم و با خودم فکر میکردم نه من اینجوری نیستم!من همیشه انتخاب ثابتی ندارم!
( البته شاید این در مورد من که خیلی کافه و رستوران نمیرم صدق نکنه... شاید ۲ یا ۳ماه بگذره و نرفتم شاید هم تو یک ماه مثلا پیش بیاد که۳بار برم)
مثلا من از بین شیک شکلات و شیک نوتلا و شیک قهوه و کیک شکلاتی و وافل همیشه یکی انتخاب میکنم حالا بسته به نوع و منوی اون کافه ممکنه زیاد یا کم بشه...و با خودم خیال میکنم من که هردفعه انتخاب های متفاوتی دارم!! در ظاهر امر بله، اما در باطن امر من یه مجموعه انتخاب امن دارم که هردفعه و در هر کافهای که برم از اون مجموعه انتخاب میکنم و حاضر نیستم خارج از اون مجموعه هم انتخاب کنم مثلا چون تاحالا گلاسه نخوردم پس هیچوقت هم ریسک نمیکنم و گلاسه انتخاب نمیکنم چون یه وقت ممکنه دوست نداشته باشم!!نظرم بعد از گرفتن عینک:
خیلی راضیم...خیلی قشنگه...اصلا شکل متفاوتی به چهرهام داده
سلام
خیلی دلم میخواد بنویسم...واقعا احتیاج دارم
فکرمیکردم خیلی وقتم میگیره
اما فعلا براش یه راهی پیدا کردم!ببینم جواب میده؟
توی ۶ماهه گذشته آنقدرررر اتفاق های جورواجور از سر گذروندم که دیگه آدم قبلی نیستم!
زندگی هم آنقدر رو دور تنده که فرصت نمیشه اتفاق های مهم قبلی ثبت کنم پس نوشته هام متناسب با حال ثبت میشه! "it's for now"
فعلا یکی به من بگه تابستون چجوری گذشت و کِی مهر شد؟