دلت میخواهد؟
از عبور دو کبوتر در اوج آسمان،
سوسو زدن دو ستاره ی دو ستاره ی همجوار در شبی بی مهتاب،
شکوفه باران دو درخت ازگیل حنگلی در کنار هم،
پیوستن دو باریکه آب در کوهپایه یی به هم،
حضور مشی و مشیانه در رویا،
حرکت دو لکه ابر از پی هم،
و دو خواننده که هم صدا و هماهنگ تصنیفی را می خوانند...
به اوج لذت برسی که بیانش نتوانی کرد؟
به خودت یاد بده که از زمین خوردن یک طفل رهگذر به گریه بیفتی،
با پرده یی از اشک در برابر دیدگان بشتابی،از جا بلندش کنی، بنوازی اش، بتکانی اش، بخندانی اش، شیرینش کنی، راهش بیندازی _ بی توقع هیچ سپاس؛
گرچه در چشمانش چراغانی هزار چلچراغ را خواهی دید...
نادر ابراهیمی - یک عاشقانه آرام