دل نوشته های گُل گُلی

روزانه های زندگی من

دل نوشته های گُل گُلی

روزانه های زندگی من

اراده خداوند

تقدیر ماجرای شگفتی است.

وقتی که همه چیز را آن طور می یابی که می‌خواهی،ناگهان دستی از غیب،همه چیز را به هم می‌ریزد و تو را به این یقین می‌رساند که کاره‌ای نیستی.

وقتی در این احساس غوطه ور شدی و به این نتیجه رسیدی که مثل پرکاهی در آسمان،تو را به هرطرف که بخواهد می‌برد، دستی دیگر آن را به شیوه ای تغییر می دهد که می فهمی تقدیرها نتیجه اعمال خودت است.

اعمالت را بررسی می‌کنی؛تصمیم هایت،اشتباهاتت،سماجت ها و پافشاری هایت و خود را در زندان تاریکی از غم ها می یابی و احساس تنهایی و پشیمانی و ناامیدی دامنت را رها نمی کند.آنگاه است که می بینی باز هیچ چیز دست تو نیست،در گوشه ای از این زندان درخششی شروع به تابیدن می کند که تمام حصارهای به هم پیچیده‌ی خیالت را از بیخ و بن بَرمیکَند؛حصارهایی که دیوار و میله های این زندان شده بود‌.آن حقیقت می‌خواهد حاکمیتش را به تو نشان دهد و برای اینکه تو را به این فهم برساند،هزار گردباد و طوفان را باید طی کنی تا بفهمی که در این عالم کارها دست خداست.

آن گاه که فهمیدی و فهمانده شدی،سفره ای می‌گستراند و تو را به هم نشینی با خودش دعوت می کند و می گوید:بیا مثل من شو و جانشین من روی زمین باش.تو عازم این سفر شگفت انگیز می شوی؛راهی که در آغاز آن،هزار و یک کشته ی خونین جگر می یابی.می روی و می روی و می روی تا اینکه در جای جای این سفر می فهمی که باز به اراده ی خودت نمی توانی بروی‌.هرگاه تو بودی و تو رفتی،شکست می خوری و هرگاه او در تو به حرکت آمد و عزم جاری در لایه های وجودت شد،آن چنان پَر می کشی که حیرت آسمان ها را بر می انگیزی.سفری بی نهایت که مبدا آن تو هستی و مقصد آن او، و تو هزاران سال اگر به او نرسی،به اطمینان و التیام و آرامش نخواهی رسید.


✍️بخشی از فصل چهاردهم کتاب کهکشان نیستی نوشته محمّدهادی اصفهانی 

گیله مرد

از نمایشگاه کتابی که توی بهمن سال 99 به صورت مجازی برگزار شد خیلی کتاب خریدم.کرونا بود و از خونه بیرون نمی رفتیم و کتاب خوندن بیشتر از قبل یار جدانشدنی ام شده بود.نمایشگاه کتاب هم کتاب با 20 درصد تخفیف داشت و ارسال رایگان. دیگه چی بهتر از این؟

فکرکنم دوم دبیرستان بودم که توی کتاب ادبیاتمون، داستان گیله مرد را داشتیم.یه قسمت هایی از داستان انتخاب کرده بودن و داخل اون درس ما گذاشته بودن و الان که من خوندم فهمیدم حذفیاتش خیلی زیاد بوده و حتی سانسور شده یه جاهایی!

خلاصه من به شدت جذبش شدم که برم ادامه این داستان بخونم اما اقدام برای این تصمیم چندسال طول کشید!! و اینجوری شد که 3 سال بعد وقتی که کنکور دادم یه بار  گوگل سرچ کردم و فهمیدم گیله مرد یکی از داستان های کتابی به همین اسمه!

بزرگ علوی کتابی داره به اسم "گیله مرد"  که این کتاب 11 داستان داره و دومین داستان اون که همین "گیله مرد" باشه اسمش عنوان کتاب هم هست.

چندجا دنبال خریدنش بودم نه خیلی پیگیر اما نداشتن تا اینکه سال 99 تو جست جوی سایت نمایشگاه کتاب زدم و آورد و منم خریدمش.

کتابُ خریدم و خیلی هم خوشحال بودم که بالاخره میرم این داستان میخونم ببینم چی شد اما حدود یک سال و دو، سه ماه فاصله افتاد و بالاخره خیالم راحت بود کتابه رو دارم و هروقت خواستم میتونم برم بخونمش.

و بالاخره بعد از قریب به 7 سال از زمانی که من برای اولین بار قسمتی از این داستان خوندم گذشته و من توی این ماه این کتاب دارم میخونم.

داستان اولش خوندم که خیلی طولانی و جالب بودو بسیار پُرکشش...بزرگ علوی جوری مینویسه که وقتی  آدم کتابُ دست می گیره دیگه نمی تونه زمین بزاره...

پایان داستان هاش هم یه جورایی میشه گفت باز میزاره نه مثل فیلم های اصغرفرهادی ولی اینجوریه که یه سری جزئیات آخر خودت هرجور خواستی میتونی فکر کنی اما یه سری اتفاقات اصلی دیگه افتادنش مشخصه....

مِن باب جذاب بودن داستانها همین بگم که حدود شاید 4  روزه این کتاب شروع کردم و تاحالا 92 صفحه خوندم. 

این دومین کتابیه که از بزرگ علوی میخونم قبلش "چشمهایش" خونده بودم.

داستان گیله مرد هم به نظرم غمناک و تامل برانگیز تموم شد و من رو به فکر برد.

فکر درباره همین جزئیاتش که گفتم باز میزاره که شاید هرکس اونطور که میخواد فکرکنه...

خوندن حداقل یکی از داستان های بزرگ علوی به همه توصیه می کنم حداقل واسه اینکه به آدم کمک میکنه با دیدگاه های دیگه هم آشنا بشه!

عاشق

▪عاشق، گهگاه، تنگ حوصله، شکّاک، و مضطرب می‌شود.
گهگاه ، گرفتارِ سوءظن.
عشق باعث می‌شود که دلم نخواهد برای تو هیچ مساله‌یی جز  زندگی مشترک‌مان وجود داشته باشد.
به همین دلیل، وقتی می‌بینم که آدم‌ها، در دنیای تو، در حالِ عبورند، و به خصوص برخی مردان، احساس خاصّی پیدا می‌کنم که البتّه بد آمدن نیست. این احساس هم خودش بخشی از عشق است؛
امّا بخش بسیار تلخ و آزارنده‌ی عشق...



نادر ابراهیمی

    یک عاشقانه ‌ی آرام....

هدف زندگی پله اول انتخاب همسر

سلام

جلد اول کتاب نیمه ی دیگرم از حاج آقای عباسی ولدی از دیشب شروع کردم.

جلد اول کتابش در مورد مهارت های انتخاب همسر(از من بودن تا ما شدن) و جلد دومش درباره موانع ازدواج (از ما شدن تا تا شدن) هست.

در شروع کتاب اولین نکته کلیدی که آقای عباسی ولدی برای انتخاب همسر اشاره میکنن انتخاب خودمون(!!!) هست خیلی جالب بود میدونید انتخاب خودمون یعنی چی؟

-عین جملات و کلمات کتاب به کار نمیبرم و صرفا دارم برداشت خودم میگم-انتخاب خودمون یعنی انتخاب راهمون ،انتخاب هدفمون ، انتخاب اینکه واقعا میخوایم توی زندگی و توی این جهان کی باشیم؟ چیکار کنیم ؟ شاید در یک کلام بخوام بگم ما واقعا میخوایم چه تاثیری از خودمون توی این جهان بذاریم و بریم؟؟دل خوشیمون به چیه واقعا؟؟

شاید بگین ای بابا اینا چه تاثیری توی انتخاب همسر داره...حالا بهت میگم

این قسمت برگرفته از کتابه انقدر قشنگ گفته دقیقا عین متن کتاب مینویسم:

(( هدف زندگی، آن چیزی است که زندگی انسان را تفسیر و  مدیریت می کند."تفسیر می کند" یعنی انسان به امید داشتن یا به دست آوردن آن زندگی می کند."مدیریت می کند" یعنی انسان برنامه های زندگی خود را به گونه ای می چیند که به آن برسد و اگر آن را دارد از دست ندهد.))

به زبون خودمونی بخوام بگم چه دختر چه پسر باید ببینه توی زندگیش دنبال چیه؟ دنبال پول و ثروت؟ آبرو؟ مقام و شهرت؟ رضایت خدا؟ رضایت دوست و آشنا و مردم؟ کسب مدرک تحصیلی بالا؟ یا....باید ببینیم توی زندگی دنبال چی هستیم و چی برامون مهمه بعد کسی انتخاب کنیم که مواردی که برای ما مهمه برای اون هم مهم باشه.

یکی دنبال پول و مقامه...یکی آبرو جلوی در و همسایه و فامیل از هرچیزی براش مهم تره ...یکی دیگه هم کاری به حرف هیچکس نداره و فقط میخواد خدا ازش راضی باشه....

بالاخره ما توی زندگیمون یه هدفی برای خودمون پیدا می کنیم شاید یکی توی 15 سالگی ،یکی 20 یا 25 یا 30 و بالاتر... اما مسئله این جاست که اگر هدفمون بعد از ازدواج پیدا کنیم ممکنه همسرما که حالا شریک زندگیمون شده این هدف به عنوان دل خوشیش توی زندگی انتخاب نکرده باشه.انوقته که شاید کوچیک ترین بهونه باعث بزرگترین اختلاف ها و دعواها بشه...

اگه هدفمون یکی باشه بیشتر واسه هم کوتاه میایم گذشت میکنیم به هم انگیزه میدیم 

به قول حاج اقا حقیقت زندگی مشترک" همراهی توی مسیر زندگیه ".اینکه ما دستمون گذاشتیم تو دست همدیگه و یا علی گفتیم و مسیر دور و درازی در پیش داریم باید پشت و پناه هم باشیم،  در کنار هم باشیم  و بریم جلو...

خلاصه این جاست که هدف مهم میشه


مجردها متاهل ها نظرتون چیه؟؟ 

لذت بردن از زندگی

دلت میخواهد؟

 از عبور دو کبوتر در اوج آسمان،

سوسو زدن دو ستاره ی دو ستاره ی همجوار در شبی بی مهتاب،

شکوفه باران دو درخت ازگیل حنگلی در کنار هم،

پیوستن دو باریکه  آب در کوهپایه یی به هم،

حضور مشی و مشیانه در رویا،

حرکت دو لکه ابر از پی هم،

و دو خواننده که هم صدا و هماهنگ تصنیفی را می خوانند...

به اوج لذت برسی که بیانش نتوانی کرد؟

به خودت یاد بده که از زمین خوردن یک طفل رهگذر به گریه بیفتی،

با پرده یی از اشک در برابر دیدگان بشتابی،از جا بلندش کنی، بنوازی اش، بتکانی اش، بخندانی اش، شیرینش کنی، راهش بیندازی _ بی توقع هیچ سپاس؛

گرچه در چشمانش چراغانی هزار چلچراغ را خواهی دید...



     نادر ابراهیمی - یک عاشقانه آرام