دل نوشته های گُل گُلی

روزانه های زندگی من

دل نوشته های گُل گُلی

روزانه های زندگی من

منه بیست و سه ساله

سلام 

خب عارضم خدمتتون که اول از همه تولدم مبارک باشه :))

جمعه گذشته تولدم بود و شب قدر بود.5شنبه اش مامان اینا برام کیک خریده بودن و یک ساعت مونده به افطار هم اتفاقی مامانجون زنگ زدن که برای افطار با دایی میان خونمون و غذاشون هم میارن...خلاصه این جوری شد که یه تولد جمع و جور دورهمی داشتیم و کیکی که تا دیشب هنوز داشتیمش و بعضی شب ها بعد از افطار با خواهر میخوردیم.

23 سال تماااام و وارد 24 شدم...

بهش فکرمیکنم یکم استرس میگیرم از این گذر زمان و آرزوهایی که هنوز بهشون نرسیدم، کارهایی که نکردم و...

21 روز تا کنکور ارشد باقی مونده 

و

منی که از اول اردیبهشت بیشترین تلاشی که برای کنکور کردم دعا بوده و بعد هم کمی زبان....

.

.

چند شب پیش مامان داشت از استخدامی های سرکارشون میگفت و تاکید میکرد که اینا بلافاصله 18سالگی رفتن دانشگاه درسشون تموم شده و از دانشگاه های خیلی خوب هستن و نخبه هستن و فلان و فلان....

راستش حسودی کردم بهشون نه به خاطر اینکه میرن سرکار و استخدام شدن یا نه حتی به خاطر اینکه از دانشگاه های خیلی خوب هستن

فقط و فقط به خاطر اینکه مامان داشت ازشون تعریف میکرد بعدش یه حالت عصبانی داشتم

و فردا صبحش داشتم فکر میکردم چرا باید حسادت کنم؟؟ واقعا چراااا؟

یکم فکر کردم و داشتم خودمو باهاشون مقایسه می کردم

دیدم منم از18سالگی رفتم دانشگاه 

و شاید چیزهایی که کم دارم از اونا ظاهرا اینه که 9 ترمه شدم و هنوز 6 واحدم مونده از لیسانس

میشه گفت دانشگاه درجه 2درس خوندم 

و هنوز سرکار نمیرم و هیچ علاقه ای به کار استخدامی و اونم این کار اینجوری ندارم با تمااام مزایا و....

و ازدواجم نکردم و بچه هم ندارم

یادمه وقتی مامان میگفت که استخدامی های جدیدشون با بچه ی خیلی کوچیک میان کلاس های آموزشی و مامانشون هم آوردن و بچشون پیش مامانشونه گفتم از همین الان دلم برای اون بچه میسوزه که قراره سالهاااا ساعت های زیادی مامانش نداشته باشه مثل خودم که الان 23 سالمه و تماااام سال های عمرم مامان سرکار بوده

خلاصه که دیدم منم به سهم خودم موفقیت هایی تو زندگیم داشتم ولی  انگار اون موفقیت ها از جانب کسایی که دوست داشتم ببینن دیده نشده

و احساس میکنم منشا این حسادت از اینجا نشات میگیره

همین که منشا فهمیدم آروم تر شدم 

چون خودم از خودم و این احساسم بدم میومد انرژی منفیش حس می کردم

خلاصه که ببینید اطرافیانتون رو

هرنکته مثبتی میبینید بهشون بگید

اگر لبخند قشنگی دارن

اگر لباسی  یا رنگی که پوشیدن بهشون میاد

اگر موفقیتی هرچند کوچیک کسب میکنند

هرچند به قول استاد عزیزم 

اگر شما یه موفقیتی دارید که چندین ساله فقط دارید اون موفقیت تعریف می کنید جای اشتباهی ایستادید....

جمله بسی تامل برانگیزیه...

و من اینجا در این نقطه ای که ایستادم رضایتم از خودم 60 درصده

دوست دارم حداقل تا آخر اردیبهشت باتوجه به اهدافی که برای این ماه دارم به 80 درصد برسونمش



نظرات 1 + ارسال نظر
مسافر چهارشنبه 14 اردیبهشت 1401 ساعت 05:37 http://Darhavaliman.blogsky.com

بدون که این حس فقط در تو نیست... حتی آنهایی که هم سن شما هستن و الان مشغول کار هستن و به نوعی از نظر دیگران موفقن بازهم خلایی که شما احساس می کنید دارن اما به یک شکل دیگه ... زندگی همیشه بر وفق مراد آدمها نیست ظاهراً... یکی از دلایلش این که همیشه مقایسه میشن و هر چقدر هم که اونها آدمهای قوی باشن بازهم یکجاهایی کم میارن و نقطه ضعفها رو البته از نظر دیگران فقط می بینن...
منم خیلی درگیر این مقایسه ام... ولی خب نه اونقدر قوی ام که بیخیال باشم نه اونقدر ضعیف که تسلیم بشم و همیشه خودم یک پله عقب تر از بقیه ببینم.... به نظرم مهم این که تفاوت‌ها رو بپذیریم... و توی لحظه و کاری که انجام میدیم بهترین خودمون باشیم سخت هست ولی شدنیه...

تولدت هم مبارک

درسته.... چقدر قشنگ گفتین چندبار کامنتتون خوندم
امان از این مقایسه ها که تمرکز ما رو از روی خودمون و لحظه ی حال برمیدارن...
بله تفاوت ها رو باید بپذیریم
و
بهترین خودمون باشیم
عالی بود ....ممنونم
مچکرم از تبریکتون

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد