دل نوشته های گُل گُلی

روزانه های زندگی من

دل نوشته های گُل گُلی

روزانه های زندگی من

آدمها

وقتی حرفای آدم حسابیا رو در مورد زندگی میخونم و میشنوم

میترسم

آره میترسم!

مثال میزنم: میگه همه اینایی که برای موفقیتت دست میزنن منتظرن شکست بخوری تا هوووت کنن!!

نمیدونم چند نفر واقعا و از ته دل بهم تبریک میگن!

نمیدونم از اینایی دور و برم هستن کیا منتظر شکستمن!

یا اینکه کسی که خودت کمکش کردی و پال و پرش گرفتی وقتی اوضاعش خوب شد پَسِت میزنه و همه چی و فراموش میکنه میره انگار نه انگار 

یا حتی همین جانی دپ و امبر، که ثابت شد به عشقت هم اعتمادی نیست!

اینا باعث میشن بترسم از همه!

.

.

.

یه چیز دیگه که این روزها اذیتم میکنه اینه که بهار ،خواهر کوچیکه، هروقت و بی وقت دلش بخواد میاد که با من حرف بزنه

مثلا وسط پست نوشتن الان من که شونصد بار رشته کلام از دستم در رفت 

در مواقع مختلف میاد صحبت بکنه

من نمیدونم باید چیکار کنم و چه برخوردی داشته باشم؟

بگم بعد بیا حرف بزن ،ناراحت میشه

میترسم با این حرف یا برخورد به شخصیتش صدمه بزنم

اگه گوش بدم حرفای خودم تو گلوم میمونه و دیگه یادم نمیاد چی میخواستم بگم

واقعا باید چیکار کرد همچین مواقعی؟؟


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد