دل نوشته های گُل گُلی

روزانه های زندگی من

دل نوشته های گُل گُلی

روزانه های زندگی من

تولد مامان

روزی که گذشت تولد مامان بود...16 خرداد

توی همین دو روزه یکم فکر کردم چیکار کنم چیکار نکنم

با یکم بالا پایین به این نتیجه رسیدم یه روسری نخی بهترین گزینه است.

چون مامان یه روسری نخی داره که عاشقشه و تابستون و زمستون و بهارم نداره چون خنک و راحته همش اینو سر میکنه.

منم راستش طرحش دوست ندارم به نظرم یه ذره هم به مامان نمیاد

خلاصه رفتم تو فکر روسری

اینترنتی که اصلا چون وقتی نبود،

روسری از پوشاک تنها چیزیه که من خیلی بد میخرم چون سخت طرح ها به دلم میشینه و خیلی موقع ها برای خرید خودمم حوصله ندارم بگردم

یه روسری فروشی نزدیک خونه هست اتفاقا چندبار خرید کردیم ازش،

و مهم تریییین مزیتش برای من این بود که همیشه حداقل دو سه تا طرح داشت که دوست داشته باشم.

قرار شد با بهار بعد از اینکه از امتحان اومد باهم بریم.

از امتحان که اومد نشد بریم و مامان هم از سرکار اومد و نرفته بودیم هنوز.بابا پیام داده بود که از سرکار اومدنی کیک میگیره

من که داشتم بیخیال میشدم که فردا برم اما مامان اومد گفت میره خونه مامانجون یه سر بهشون بزنه

منم طی یه حرکت یهویی بعد اینکه مامان رفتم پریدم رفتم سر اون مغازه،

یه خانوم با حوصله و مهربون هم بود که بهش گفتم برای مادرم روسری میخوام قشنگ راهنمایی کرد 

بالاخره یکی پسندیدم و حساب کردم و داشتم میدویدم در واقع به سمت خونه و فکر میکردم مامان رسیده؟نرسیده؟باهم می رسیم؟؟

خلاصه در باز کردم دیدم ماشین تو پارکینگ نیست باااال درآوردم انگار

بعد هم با یه کاغذ کادو خوشگل کادوش کردم 

با خودم حساب میکردم کیک بابا میگیره،یه کادو کوچولو هم داریم ،پس خوبه از اون نون مغزدار که اون دفعه مامان گفت درست کنم

خمیرش درست کردم مامان هنوز نیومده بود:)) بابا رسید و گفتیم پس کیک کو؟گفتن مامانت ظهر زنگ زده بهم و گفته کیک نخریااا

یکم ناراحت شدم که چرا مامان اینجوری کرده اما در نهایت تصمیم گرفتم به نظرش احترام بذارم و به همین نون مغزدارمون اکتفا کنم

با خودم میگفتم خوبه حداقل روسری گرفتم،بابا فکرکردن خودم دست به کار شدم کیک درست کنم که گفتم قراره نون درست کنم

وسط یه تعدادی اش خرما و یه تعدادی هم ارده شکلاتی گذاشتم.

مامان هم اون وسط مسطا رسیدن 

دیگه شام خوردیم و نون ها هم آماده شده بود با چایی و روسری تقدیم مامان کردیم.

مامان روسری سر کردن و خداروشکر بهشون اومد اما من نفهمیدم دوست داشتن طرح و رنگش یا نه؟

بعدم گفتن چقدر خوب که خنکه و از این به بعد اینو به جای اون روسری که شما دوست ندارین سر میکنم

برای من همین کافیه

راضی ام از خودم

خداروشاکرم اگر صبح تنبلی کردم نرفتم خدا یه فرصت دیگه بهم داد

همین

امروز حین مرتب کردن اتاق یکی از لایو های پیام بهرام پور دیدم با موضوع "راضی کردن همه به جز خودم!"ذخیره اش کرده بودم ببینم که بالاخره فرصتش پیش اومد.

خیلی خوب بود

حقیقتش فهمیدم اینکه به برنامه ها هدف هام نمی رسم یکی از بزرگترین علت هاش اینه که خودم تو اولویت خودم نیستم یا آخرم.

واقعا اگه آدم خودش تو اولویت خودش باشه اونوقت دیگران رو هم بهتر میتونه تواولویت بزاره یا حتی تو اولویت دیگرون باشه!

امروز هم نتونستم 100درصد عملیش کنم...اما همینکه خیلللیییی بهتر از قبل شدم خداروشکر میکنم

اگر به قبل بود لابد میخواستم شام بپزم با دسر و با کیک و کادو هم روسری کمه!سخت گیری های بیجا

بعد هم خسته و کوفته و له بودم و درس های نخونده

صبح با خودم گفتم مطمئنم بهترین هدیه برای مامان اینه که امتحان همین 6 واحد باقی مونده عالی بدم.و این انگیزه شروع درس خوندن صبح بود

و الان از خودم راضیم

این خیلی حس خوبی بهم میده

خدایا شکرت 

ممنونم ازت



نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد