دل نوشته های گُل گُلی

روزانه های زندگی من

دل نوشته های گُل گُلی

روزانه های زندگی من

این روزها

خب بالاخره نتایجم اومد

حدس میزنید کی فهمیدم و دیدم؟

یکشنبه در حالی که تو ماشین دایی داشتیم میرفتیم سوار قطار بشیم بریم مشهد!

راستی من هم اکنون در مشهدم ،نماز صبح رفتیم حرم خوندیم والان و درازکش روی تخت هتل دارم پست میزارم...

خلاصه تو راه بودیم که رفتم تلگرام دیدم کانالها زدن نتایج اومده

خواهرم سمت راستم و مامان هم سمت چپ نشسته بود به محضی که گفتم وای اومده برگشته بودن خیمه زده بودن رو گوشی من!

منم داشتم اطلاعات وارد میکردم، با گوشی!

شونصد بارم اشتباه شد تا بالاخره وارد شدم....

بالاخره نتیجه درخشانم دیدم!

رتبم از پارسال خیلی بهتر شده اما اونی نبود که باید میشد...اونی نشد که میخواستم! 

تو راه گریه کردم....

دیشب به خودم گفتم بله باید ناراحت باشی اما خودت نخوندی! پس نباید انتظار بیخود میداشتی...

دلم خوشه مشهدم،پیش سلطان اومدم پناهم بده

بعد کنکور کارشناسی هم اومدیم مشهد ومتوسل شدم به امام رضا(ع) و خودش همه چی درست کرد....که من الان اینجام و راضی از چیزهایی که برام پیش اومد

هروقت اومدم پیش امام رضا(ع) منُ دست خالی برنگردونده...

دوستم رتبش بهتر از من بود،همونی شده که من دلم میخواست بشم!

یه حسرت لحظه ای گذرا اومد تو دلم...مقایسش اشتباهه چون شرایطمون و خیلی چیزهای دیگه متفاوت بود....

هرچی بیشتر سرچ میکنم و میخونم درباره قبولی ها با رشته ها نگرانی‌ام بیشتر میشه....

تنها چیزی که بی قراریم تسکین میده اینه که اینجام!

اگر نشد میخونم واسه سال دیگه...همون فکری که قبل کنکور  میکردم...

روزی که کنکور داده بودم و بعد از دیدن دانشگاه ، با خودم گفتم آنقدر دوسش دارم که بخوام دوباره کنکور بدم!

هنوزم سرحرفم هستم....فقط نگرانیم از زمانه...زمانی که داره میره

و منی که احساس میکنم عقبم....

این احساس لعنتی عقب بودن...

یه چیزی داره تکرار میشه

و این یعنی اون درسی که باید بگیرم ،نگرفتم!





نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد