دل نوشته های گُل گُلی

روزانه های زندگی من

دل نوشته های گُل گُلی

روزانه های زندگی من

یادم باشه تو زندگیم هیچ وقت به هیچکس اعتماد نکنم!

سلام......نمیدونم حال الانم چطوریه؟ نمیدونم چه حسی دارم همین الان همین چند دقیقه پیش بود که قسمت 15 شهرزاد رو دیدم و نتیجه ای که برای چندمین بار گرفتم (هیچوقتتتت هیچوقتتتتت تو زندگیم به هیچ کسی اعتماد نکنمممممم همیشه بزرگترین ضربه رو تو زندگیت از کسی میخوری که فکرشم نمیکنی...!!!!!)  اکثر رمان ها و فیلم های قشنگی که دیدم مهم ترین نتیجش همین بوده .....چرا خب؟ یعنی آدم هیچوقت تو زندگیش با هیچکس دردودل نکنه؟ با هیچکس حرف‌ نزنه؟ خب دق میکنه که. مامانم میگه همه چیو باید به خدا بگیم باید با اون دردودل کنیم. منم با خدا دردودل میکنم ولی به نظرم بیش تر دوست دارم با بنده خدا دردودل کنم که اینم دیگه باید کمش کنم و دیگه میزانش به صفر برسه.....

دیگه این که من حسود نبودم ولی چند وقته به یه چیزی عجیب حسودی میکنم! محبت زیادی مامانم به دخترخالم هرچی فکرمیکنم خب نمیشه که آدم حسودی نکنه (حسودی افراطی نه آااا) مامانم خیلی بهش اهمیت میده هرچی لباس میبینه زود بهش زنگ میزنه میگه تو خیلی هیکلت خوبه برو اینارو بخر. بهش میگه هیکلت خیلی خوب شده از لاغری در اومدی .از محلول هایی که درست کرده برای پوست به اونم داده با کلی مخلفات دیگش.باهاش خیلی زیرزیرکی حرف میزنه و به من نمیگه دلیلشم اینه که حواست از درسات پرت میشه!!!! تازگیا یه خواستگار براش اومده که از هرلحاضی خوبه فقط بدیش اینه که میخواد (دخترخالمو میگما)برش داره ببرتش یه شهر دیگه چون خودشم ماله یه شهردیگش(خواستگاره) مامانم باهاش قرار گذاشته( با دخترخالم) که باهاش حرف بزنه نظرشو برگردونه که یه وقت نره غربت غصه بخوره افسردگی بگیره.از زور ناراحتی اون شب فشارش رفته بود بالا سرگیجه گرفته بود!!!!!!! فکر میکنم حسودیم به جاست تاحالام هیچی نگفتم!البته بازم هست از این نگرانی ها که هم حالشو ندارم بنویسم هم بهم انرژی منفی میده. نمیدونم باید چه واکنشی نشون بدم؟ولی خب یعنی چی؟ مگه من دخترش نیستم؟ اصلا مگه اون خودش مامان بابا نداره؟؟؟ حتی حوصله فکر کردن بهشم ندارم....

مورد دیگم این که به طور اتفاقی با وبلاگ یه پسره آشنا شدم اونم دل نوشته هاشو مینویسه ،اعتقاداتشو هدف هاشو .از اعتقاداتش خوشم اومد آخرشم تاب نیاوردم و براش نظر گذاشتم که از اعتقاداتتون خوشم میاد.اونم جوابمو داده بود و انگار که خیلی خوشش اومده بود. تو پست هاش خوندم که چندتا فامیل هایدنزدیکشون همشهری مان. دیگه این که فهمیدم همون ماهی که من متولد شدم ودقیقا همون روز تولدشه.شاید به خاطر همین خوشم اومده ازش چون مثل همیم.عکسشم گذاشته تو وبلاگش.خداییش اصلن قیافه نداره فکنم یه 5،4 سالی هم ازم بزرگتره.در این باره هم به هیشکی تا حالا نگفته بودم! 

همین دیگه درگیریام زیاده درسامم هست دیگه چیزی هم از آدم میمونه؟تازه با این پای چلاقی هم که من دارم..... اینم ماجرا داره برا خودش که ایشالا تو یه فرصت دیگه میگم.چرا نظر نمیذارین؟واقعا که....

خدافظ....ایشالا خوابای خوبی ببینیم!!!

دانلود موزیک ویدیو دوست دارم زندگی رو

واااااااااااااااااااای عالیییییییییییییییییییییییییییییییییی بوووووووووووووووووود. 

خیلی منتظر این موزیک ویدیو بودم تا بالاخره منتشر شد.  

امیدوارم لذت ببرید....... 

اینم لینک دانلود.

تصادف کردم....:(

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

حال بعد امتحانا

بالاخره آخرین امتحانم با دینی تموم شد.که خیلی بد دادم   تا حالا 4 تا برگه های امتحانیمونو دادن شیمی 20شدم، حسابان 19 .به جاش فیزیک و هندسه رو گند زدمممممممم  سر هندسه  که  واقعا  اشکم  دراومد  هندسه  رو  شدم 15/5 فقط  موندم  چجوری  به  مامانم  بگم . فیزیکم 17 شدمممم. کاش معدلم خوب شه.قول دادم به خودم که معدلم بالای 19/5 بشه اما  اینجور که پیداست   باید دعا  کنم باید بالای19 بشه.

خیلی دلم میخواد از این چند وقت بگم چه اتفاق هایی افتاده اما فعلا وقت ندارم و هول هولکی اومدم. تا آخر این هفته یه روز میام و از همه چی میگم.فعلا خدافظ.

روز ژله ای

سلام دیروز خیلی خوب بودو کلی خوش گذشت .با عجله و بدو بدو اومدم براتون بگم.  امتحانمو که  خوب دادم  یعنی هم خوب دادم هم بد دادم....حالا بگذریم.برگشتنی از مدرسه تا 2 تا ایستگاه جلوترو با مصی و پری تجربی پیاده اومدیم و کلی حرف زدیم و البته یخ هم زدیم چون هوا خیلیییییییییی سرد بود!!!!

بعد سوار اتوبوس شدیم که از یه خانم خواهش کردم بره اونطرف تر  تا ما سه تا کنار هم بشینیم اونم کنار رفت و شروع کردیم به حرف زدن و در یه موقعیت مناسب مچ پری رو گرفتیم و فهمیدم نه بابا با معلم ورزشه فامیل نیست.بعد هم اومدم خونه پس از جستجو در اینترنت به پیدا کردن فیلمی که بچه هادر موردش حرف میزدن مشغول شدم. به نظرم چیز خاصی نداشت ولی خب باید  میدیدم حتما. دیگه ظهر شده بود و پس از مشورت با مامان  تصمیم  گرفتم یه نوع ژله درست کنم.و سرچ کردم اینترنت و دستور تهیه شو پیدا کردم.و مشغول شدم  فقط ژله آلوئه ورا و بستنی نداشتیم  که برای  مامان  اس ام اس  زدم  بگیره و آخرای مرحله 1 بودم که مامان اومد و اس ام اس ندیده بود  ولی چون با خواهرم می خواستند برن تولد دوست خواهرم گفت میرم برات میگیرن مامان اینا کاراشونو کردن و رفتن ساعت 5 بود دیدم تا ژله ها آماده بشه بهتره یکم خونه رو جمع و جور کنم دیگه آهنگم گذاشتم و تا ساعت 6 داشتم خونه رو مرتب میکردم بعد رفتم تو آشپزخونه و نیم ساعتی هم طول کشید تا اونجا و روی اپن مرتب کنم و  و ظرف ها رو بشورم.تازه ساعت6 بود که رفتم  سراغ ژله ها. بستنی و ژله آلوئه ورا رو مامان برام خریده بود. طبق دستور تهیش آماده کردم. دیگه تا ساعت هفت و نیم مشغول ژله ها بودم . بعد دیگه مشغول مرتب کردن اتاق شدم که مامان اینا اومدن. و کلی چیزای  خوشمزه  از  تولد برام آورده بودن و من دیگه رو ابرا بودم  . ژله هامم عالی شده بوووود از تو قالب البته ها هنوز مرحله 4 نرسیده بود.دیگه تا ساعت 9ونیم تحمل من و بقیه تموم شده بود و  یکی از قالب ها رو گذاشتم  تو فریزر تا زودتر  آماده بشه و فکر کنم حدود نیم ساعت بیشتر طول نکشید و بعد هم از یخچال بیرون آوردم و چون یکم عجله کردم شکلش خراب شد!به نظر خودم که طعمش عالی بود فقط بزرگ خرد کرده بودم ولی انگار بقیه دوست نداشتن دیگه اون یه قالب رو صبر کردم و امروز رفتم سروقتش  و خیلی با حوصله برش گرداندم البته دیشب  رفتم توی سایت و قسمت « فوت و فن جداکردن ژله از ظرف » خوندم و خداییش یه نکاتی گفته بود که خیلی به دردم خورد.از تمام مراحل براتون عکس گرفتم . 

آدرس سایت  این هست: http://sooran.com

و آدرس تهیه ژله خرده شیشه اینجا.

اینم عکس ژلم.